بود از بس بیاد عارضت جان دل ما
شود بیرون گل خورشید از خاک گل ما
بشوخی میکشد مارا به تیغ غمزه و ناز
ندارد باک از خون شهید ان قاتل ما
بگرد آستان کوی او گشتم هر چند
نگردید عاقبت آنشوخ وحشی مائل ما
بیان کردیم با هر کس غم احوال دل را
نشد از هیچکس آسان بعالم مشکل ما
مشو ای بی وفا غافل ز فیض جذبۀ عشق
ترا در بر کشد آخر جنون کامل ما
به پیش تیغ ابروی تو از شوق شهادت
ندارد اشتیاق زندگانی بسمل ما
بهشت آستان کوی جانان شه تیمور
بود چون کعبۀ مقصود دائم منزل ما