دل چه باشد که فدایت من دلگیر کنم
گر زمن جان طلبی کی ز تو تقصیر کنم
نه ترا رسم وفا نه بدلم صبرو قرار
آخر ای شوخ ستمگار چه تدبیر کنم
بسکه ضعف تنم از محنت هجر تو فزود
پشت برتکیۀ دیوار چو تصویر کنم
هرشب از بهر مداوا دل سودایی را
بسته در حلقۀ آنزلف گرهگیر کنم
درفراق تو مرا مونس و غمخواری نیست
شرح احوال دل خود بکه تقریر کنم
از هوای لب و دندان تو در بزم خیال
گاه میل شکر و گه هوس شیر کنم
خود او جادو بد و چشم سیاهش آهو
من بیک حمله چسان صید دو نخجیر کنم
شاه تیمور بروی ورق لاله و گل
شرح حال جگرخون شده تحریر کنم