تا در نظر رخ تست، روی در نه بینم
تا رو سوی تو دارم، سوی قمر نه بینم
هر سوی که بگذری تو، گر بگذرم به آنسو
جز کشتگان عشقت، بر رهگذر نه بینم
هر سو نظر گشایم، ای آفتاب خوبان
جز پر تو جمالت بر بام و در نه بینم
در میکده گذارم، روزی اگر بیفتد
میخواره یی ز چشمت من مست تر نه بینم
همچون لبان و دندان، در کان و بحر هرگز
ای گوهر یگانه، لعل و گهر نه بینم
در دامگاه هستی، بینم بسوی هر سو
مرغ اسیر چون خود، بی بال و پر نه بینم
روزی چو شاه تیمور، در میکده در آیم
رویی ز روی خوبت، من خوبتر نه بینم