زکس مپرس که حال فلان زغم چون است
بیا که جان بلب و حال من دگرگون است
چگونه نسبت روی ترا ببدرد هسم
که او پکاهش حسن تو روز افزون است
کسی ز سرد هانت کجا شود آگه
که این خیال ز ادراک عقل بیرون است
برغم من برقیبان شراب نوشیدی
بیاض چشم تو از نشه باز گلگون است
دلم ز کاوش مژگان و یاد لعل لبت
دروی سینه چو یاقوت غرقه در خون است
شکایت از ستم یار نمیکنم گاهی
شکایتم همه از گرد های گردون است
کند مسخر روح لطیف از جامی
که می بقول حکیمان خم فلاطون است
سخن رواج زمن یافت در جهان تیمور
که طبع زیرک من در تلاش مضمون است