از سواد زلف او در سر بود سودا مرا
گرده سودای غم گیسوی او رسوا مرا
مینماید با رقیبان الفت و لطف و کرم
میکند جور و ستم آن شوخ بی پروا مرا
گشته ام از محنت درد فراقت زرد و زار
کرده هجران تو همرنگ گل رعنا مرا
هست دائم عکس رخسار چو ماهش پیش چشم
جلوه دارد در نظر آن شوخ سه سیما مرا
میکشان بزم او را حاجت میخانه نیست
کرده مست از یک نظر آن نرگش شهلا مرا
سرو رعنا قمریان را کرده در گلشن خراب
کرده بی آرام یاد آن قد و بالا مرا
میکنم تیمورشه دائم شکر و احسان خدا
داده تخت سلطنت آن ذات بی هتما مرا