دیدم شگفته روی تو، پیوسته چون گل در چمن
مانند گیسو و قدت، نی سرو باشد نی سمن
جانا چگویم حال خود، در محنت هجران تو؟
خون می چکد دائم ببین، در هجر تو از چشم من
کردی تو در عزم سفر، ای دلربای سیمبر
اندرپیت با چشم تر، آواره گشتم از وطن
داری خبرای نازنین، در نافۀ آهو به چین
از نگهت گیسوی تو، شرمنده شد مشک ختن
گفتا دل من بارها، چون شد ز زلف او رها
چندین بلا های خدا، پنهان بود در هر شکن
دارند اغیار ای صنم، از بزم شوقت راحتی
در گوشۀ هجران تو، در گریه و فریاد و آه
سویش نمی آری نگاه، ای خسرو شیرین دهن