گر چه بر در گهت افتاده بروی خاکم
لیک در حشر ز آفات کدورت پاکم
از ره تجربه دیدیم مکرر به چمن
نیست یک گل که بود همچو دل صد چاکم
فلک از آه دلم گشت مکدر صد حیف
یار واقف نشد از حال دل غمنا کم
نبود عشق تو امروز که از روز ازل
بستۀ سلسلۀ زلف تو همچون تاکم
میزنم غوطه بصد بار بدریای خیال
تا رسد گوهر معنی ز کف ادرا کم
مددی کرد بمن بخت سیاهم صد شکر
که بگردن رسن زلف تو شد فتراکم
روشن از عکس رخم بزم جهان شد تیمور
کرد مانند گهر در صدف افلاکم