بهار چهرۀ او گشت تا خزان از خط
شدم چو بلبل بیچاره در فغان از خط
صفا و خوبی و سیرابی یی که داشت نماند
نگین لعل لب یار شد چسان از خط
مثال چشمۀ حیوان لب تو در ظلمات
بودز دیدۀ اهل طلب نهان از خط
خراب کرده بصد جور ملک حسن ترا
نداشتم بدل خود چنین گمان از خط
به جلوه بود رخ خواب او بدیده چو بدر
بزیر ابر نهان گشت ناگهان از خط
به رنگ سبزۀ تر در نظر شه تیمور
فزود جلوۀ رخسار دل ستان از خط