بسکه پیکان غمت در دل مرا پنهان بماند
دل ز جا رفت بجایش یک جهان پیکام بماند
درد و غم را نکردی چاره و کردی سفر
داغ بی مرهم مرا و درد بیدرمان بماند
دید هر کس دیدۀ حیران من بر روی تو
برمن حیران و بر حیرانیم حیران بماند
چون گرفتم دامن توسن سوار خویش را
ضعف از پایم فگند و دستم از دامان بماند
عشق جانسوز زلیخا بین که از تاثیر آن
سالها یوسف اسیر محنت زندان بماند
شد خرامان صبحدم در بوستان آنسرو قد
آب از رفتن فتاد و سرو سرگردان بماند
عمر شد آخر شه تیمور آه سوز عشق
داغ در دل از غم این لاله رخساران بماند