درد هجران تو تا اندر دل من جا گرفت
جای مژگان خار غم در دیده ام ماوا گرفت
قطع اسباب تعلق را عروج اندر پی است
سرو شد آزاد راه عالم بالا گرفت
جان از تنم ربوده برسم جفاو جور
دل از برم بشیوۀ ناز و ادا گرفت
پرشد زگریه ام ز زمین تا به آسمان
طوفان اشک من زکجا تا کجا گرفت
شد جلوه گاه عکس گلستان روی یار
تا لوح دل ز گرد تعلق جلا گرفت
میکشان را خون حسرت در بدن آمد بجوش
دست ساقی تا بمجلس گردن مینا گرفت
چمشت از گیرایی مژگان خونخوار دراز
نشه را از بادۀ گلرنگ از صهبا گرفت
داشت چون داغ جنون از جوش سودا در جگر
لاله جای خویش را در دامن صحرا گرفت
گشته جای گوهر گنجینۀ اسرار عشق
تا دل عارف ز قطع الفت دنیا گرفت
میدهد دل را شۀ تیمور اشعار تو پند
میتوان تعلیم حرف از مردم دانا گرفت