نبایستی نمودن روی خود ای سیمتن با ما
چو بنمودی تورا بایست همصحبت شدن با ما
بود هر لحظه در بزم رقیبان اختلاط او
ندارد التفاتی هرگز آن شیرین سخن باما
ز تاثیر صفیرم آنچنان شیون بگلشن شد
که شد در ناله و فریاد مرغان چمن با ما
مزاجم بسکه مرد از اختلاط دهرو مردم شد
درین گلشن نسازد سایۀ سرو و سمن باما
ز بس بردیم با خود داغ غم از فرقت جانان
بود وارد مزاج صبح کافور کفن با ما
گریزد از صدای سایۀ مژگان صیادش
ندارد الفت از وحشت چو آهوی ختن باما
به سختیهای هجرانت شه تیمور میگوید
ندارد نسبتی در عشقبازی کوهکن باما