این دل اسیر سلسله مشکسای تست
هر جا روی چو سایه روان در قفای تست
بفرست خاک پای خود از بهر دیده ام
عمریست دیده منتظر خاک پای تست
ای بیخبر ز حال من مبتلا به هجر
سنگی که من به سینه زدم از جفای تست
دل برده میروی و نگاهی نمیکنی
بنگر که آه خسته دلی در قفای تست
ای مه بناز چهره برافروختن چرا
عهدی بود همیشه که دل در وفای تست
مژگانت از جفا زده صد زخم بردلم
زخم دگر به سینه زتیغ جفای تست
تیمور گرچه شاه جهان است ای خدا
لیکن ز صدق دل ، بدو عالم گدای تست