آنشکر لب به شکر خنده و حرف و سخنش
دل زمن برد و نهان کرد بچاه ذقنش
دیده ام سیر گلستان سر کوی ترا
بهتر از جنت فردوس بود هر چمنش
نگهت طرۀ مشکین سیه فام ترا
کرده ام من بخطا نسبت مشک ختمش
روزی اهل هنر ، یا که بود دیده ای مور
اثر نقطۀ موهوم یا دهنش
دیده ام پیچ و خم طرۀ مشکین ترا
در نظر شام شب قدر بود هر شکنش
نشود شعله تۀ پردۀ فانوس نهان
مینماید بدن او ز تۀ پیرهنش
شاه تیمور بصد شوق غزلهای تورا
خلق را ورد زبان است بهر انجمنش