رفتیم از دیده دیده در غمت گریان بماند
طفل اشکم از یتیمی در بدر حیران بماند
تاسفر کردی زدی آتش بجان ز خمم بدل
درد و داغت ای جفا جو بردل و بر جان بماند
از دلم رفتی ولی مهر رخت از دل نرفت
مهر تو در خلوت پنهان دل پنهان بماند
رفت عقل و دین و دل جان ماند تنها غریب
چون غریبی کو به ره تنها و سرگردان بماند
رفت از بالین من ، نا کرده درمان درد من
آن طبیب و درد من ای و ای بی درمان بماند
رفت چون گل از برم آن دلبرم تیمور شاه
بی رخش چون بلبل بیچاره دل نالان بماند