رخت ز تاب می ناب تا که تاب گرفت
ز شرم پر تو حسن تو آفتاب گرفت
چنان رخ تو صفا از شراب ناب گرفت
که از حجاب جمال تو آفتاب گرفت
بروز پیش من از لطف تا کنم آرام
مرا ز پند تو ناصح ز دیده خواب گرفت
شنیده تا زصبا وصف حسن روی ترا
عروس گل ز حیا پیش رو نقاب گرفت
چوباد زلف ترا بر رخت پریشان کرد
ببین چهره خورشید را نقاب گرفت
چگویم از ستم یار خود شه تیمور
دل از کنار من آمد باضطراب گرفت