دوش از غم دمی نیار میدم
شب تا بسحر ز دیده خونباریدم
از یاد گل روی تو ای گلشن جان
چون بلبل بیچاره بسی نالیدم
آندل که بهجران رخت خون شده بود
از دیدۀ خونبار برون پاشیدم
در بزم طرب بی پیمانۀ چشمت
خون جگر خویش چو می نوشیدم
مکشوف نشد عاقبت اسرار محبت
هرچند که در عشق بتان کوشیدم
چون مو بمیان ورق غنچۀ گلشن
در پردۀ دل مهر ترا پوشیدم
شد نامۀ دلدار حنایی شۀ تیمور
در دیدۀ خونبار ز بس مالیدم