گرفت شعله ز عکس رخت چراغ بدل
مرا از آتش رویت چو لاله داغ بدل
گل و بهار گلستان و باغ را چکنم
که ساعتی نبود از غمت فراغ بدل
همیشه بود بدنبال گفتگو جانم
نمود جای ترا عاقبت سراغ بدل
شود خلاص ز قید عذاب در محشر
نکرد هرکه بدنیای دون دماغ بدل
ببزم باده پرستان بانتظار رهت
نهاده بادۀ گلرنگ را ایاغ بدل
ز رغم و کینۀ حاسد چه بیم عاشق را
بۀ عندلیب چه نقصان ز بغض زاغ بدل
بغیر گلشن کوی تو کی کند تیمور
خیال دیدن گلزار و سیر باغ بدل