شکوه دارم ز هجران تو آخر چون کنم
خون دل از دیده از جور غمت بیرون کنم
گر کنار آب وقد سرو او آید بیاد
برکشم آهی ز دل این دیده را جیحون کنم
چند میسوزی مرا در آتش دل لاله سان
عاقبت از خون دل رخسار خود گلگون کنم
گشته ام از جور سختیهای هجران تلخکام
یار از احوال دل آگه نشد من چون کنم
جلوۀ سرو دل آرام تو دارم در نظر
دیده را چون منع از سیر قد موزون کنم
در فغان شد دل شۀ تیمور از جور نگار
تابکی از دست شوخی ناله در گردون کنم