دل از ستم ربود آنشوخ بی پروای جاهل
بخال و خط بزلف و عشوه و شکل و شمائل
بمغرب میگریزد هر سحر خورشید تابان
برخسارت ز خجلت کی تواند شد مقابل
زیاد خنجر مژگان و شوق تیغ ابروش
دل من میتپد در سینه همچون مرغ بسمل
دل بیمار من در سینه از شوق شهادت
بود پیوسته باشمشیر ابروی تو مائل
بود از بس دل من تشنکام آب تیغت
به شستن کی رود خون من از شمشیر قاتل
بود پیوند با شمع رخ او رشتۀ جان
مرا بی او بعالم زندگانی گشت مشکل
سراغ دلربای آشنا را شاه تیمور
بکن دایم تلاش از آستان کعبۀ دل