از بسکه نالد در قفس از دم دل ناشاد ما
سوزد بحال ما دلش، بی رحم دل صیاد ما
مارا به کوی او دلا، امداد در فریاد کن
شاید بداد ما رسد، چون بشنود فریاد ما
ما نیستیم از یاد تو، فارغ زمانی لیک تو
ای دلبر بیدادگر، یکره نکردی یاد ما
گر بیتو آب از چشم من، زینگونه میگردد روان
از گریه ویران میشود، آخر خراب آباد ما
نالیم از هجران تو، یا از جفایت ای پری
این میدهد ما را بباد، آن میکند بنیاد ما
در سینه مارا دل تپد، تا کی از شوق تیغ او
در قتل ما تأخیر چند، ای سنگدل جلاد ما
یابم نجات از قید غم، از هجرا و تیمورشاه
گر شادمان از وصل او، گردد دل ناشاد ما