چشم ما سوی تو و چشم تو بسوی دیگران
ما بتو حیران و تو حیران روی دیگران
جان ما آمد بلب در آرزویت ما بتو
آرزومندیم و تو در آرزوی دیگران
ما بگفتگوی تو پیوسته مشغولیم و تو
نیستی فارغ دمی از گفتگوی دیگران
عمر ها برروی ما بستی درای خلوت نشین
گرچه یک ساعت نه بستی در بروی دیگران
سوی ما یکره نکردی رو تغافل تا بکی
ای که باشد روی تو پیوسته سوی دیگران
ما برای بوسه پیش تو رو انداختیم
گر بروی ما نمیبینی بروی دیگران
ما ز بیم خوی تو آتش بجان گشتیم و تو
گشتۀ آتش بجان از بیم خوی دیگران
عمر ما آمد بسر در جستجویت لیک تو
صرف کردی عمر خود در جستجوی دیگران
شد بکوی تو مقیم ای بی وفاۀ تیمور شاه
معتکف گشتی تو از رغمش بکوی دیگران