روی جانان در نظر خورشید تابانست بس
مطلع خورشید آن چاک گریبانست بس
کرده خط پنهان لب لعل ترا دانی چرا
سبزۀ تر پرده دار آب حیوان است بس
خواهش سیر چراغان نیست در خاطر مرا
داغ های سینه ام همچو چراغانست بس
در فراق روی جانان گریه دارم روز و شب
حاصل عاشق بهجران چشم گریانست بس
از تبسم های پنهان غنچۀ امید من
در گلستان رخش لبهای خندانست بس
فکر دیگر نیست باعث بر پریشانی مرا
خاطرم آشفته زان زلف پریشانست بس
طرۀ مشکین و چشم مست او تیمور شاه
آفت سامان دین و دشمن جانست بس