تا دلربای من زبر من جدا شده
جانم بلب رسیده و از تن جدا شده
دل می تپد بسینه مرا بی جمال او
چون بلبل قفس که ز گلشن جدا شده
کردند تا بناز تماشایت مرا
عقل و خرد ز شیخ و برهمن جدا شده
تا رفته دور از نظر من خیال او
گویا بصر ز دیدۀ روشن جدا شده
ای دوستان چه چاره که آن یار بی وفا
از من بحرف مطلب دشمن جدا شده
از دست جور ظلم تو پژمرده شد دلم
مانن د غنچه یی که ز گلشن جدا شده
تیمور شاه رفته تا ز برم یار از پیش
دل از برم بناله و شیون جدا شده