اگرچه ماه ز خورشید ماهتاب گرفت
زماه عارض ماه من آفتاب گرفت
بغمزه چشم سیاهش زدل ربود قرار
چه ظالمی که خراج از ده خراب گرفت
عرق نه سر زده از روی عالم آرایش
حرارت می ناب از گلش گلاب گرفت
جهان ز پرتو رویش چو روز روشن شد
صبا چو در شب تار از رخش نقاب گرفت
نه خط دمیده بگرد رخ جهان تابش
ز دود آه دلم قدر آفتاب گرفت
زابر دیدۀ غم دیده بسکه میبارم
زمن طریقۀ بارندگی سحاب رفت
بمن که گوشه چشمت نگاه لطف نداشت
چرا بحال من ناتوان عتاب گرفت
شهی که حرف بشاهان نمی کند تیمور
هزار شکر که قاصد ازو جواب گرفت