حلقۀ گوش اثر دست دعای دل من
ناوک شصت خطر آه رسای دل من
قدر دل باخته آن مه زوفا میدانست
کاش میبرد دل خویش بجای دل من
ناله را ناخن الماس درین کار شکست
نشدی هیچ گهی کار گشای دل من
هر طرف می نگرد جلوۀ خود می بیند
شد جهان آئینه پرداز صفای دل من
چشم پرش ز نگاهش دل مارا ستم است
پی دلجویی خود نیست چه جای دل من
شمع اگر جامۀ زر بفت ز پرتو دارد
از سیه اطلس داغست قبای دل من
شاه تیمور بمن یار وفادار بگفت
ای هو! خواه رضای تو رضای دل من