شود آن لاله رخ چون سوسنی پوش
شکر دور لبانش میزند جوش
شود گر عضو عضوم در رهش خاک
نگردد عشقش از یادم فراموش
چشد هر کس ز لعلش جرعۀ می
بود تا روز محشر مست و مدهوش
سخن مانند بو از غنچۀ گل
شود بیرون از آن لب های خاموش
گهر نبود ، بود مانند خورشید تابان
که طالع شد ازان صبح بنا گوش
دلم بادا اسیر آن خط و زلف
شود جانم فدای آن برو دوش
شود جانم شۀ تیمور آرام
کشم گر سرو قدش را در آغوش