مشعل آه ز هجرت چو فروزد دل من
دل من سوزد و من سوزم و سوزد دل من
دل گرفتار تو شد سوخت گرفتار غمت
یا الهی که درین برق بسوزد دل من
همچو آئینه شود محو تماشا بخدا
دیده چون بر رخ زیبای تو دوزد دل من
چاک زخمی که بدل خنجر مژگان توزد
باز از رشتۀ آهی چو رفوزد دل من
دل بفرمان من غمزده ناصح یکجاست
پنبه در گوش خود از گفت و شنود دل من
بخیۀ زخم دل من شده فرسوده ز غم
کو حریفی که دگر بار بدوزد دل من
شاه تیمور چه شد ازمی چشمش مخمور
پشت پا بر هوس جام سبو زد دل من