گردش چشم تو دانی که چرا بسیار است
بیقراری ز مرض لازمه بیمار است
شجر با ثمر آسوده نباشد زخطر
فارغ از باد خزان خار سر دیوار است
باخبر باش ز آزردن دلهای خراب
دستۀ تیر قضا آه دل افگار است
میرود در سر کوی تو چو مستان زبرم
از پی شیشۀ چشم تو دلم سرشار است
بلبل از شرم و حیا گشته بگلشن خاموش
تا بمن غنچۀ لبهای تو در گفتار است
هرکه با کس نرساند ضرر نیش جفا
در گلستان جهان همچو گل بیخار است
هست تا عکس گلستان رخ یار بچشم
هرطرف در نظرم باغ و گل و گلزار است
شاه تیمور جهان در نظر همت من
کمتر از دور خط دایرۀ پرکار است