داشت تا پیک صبا راه میان من و تو
با همه قول یکی بود زبان من و تو
من چو پیران جهان دیده تو بد خوی جوان
چکند کس به چنین پیرو جوان من و تو
چون گل لاله رخت داغ بدل مالامال
سیر گاهیست عجب لاله ستان من و تو
قاصد از تشنه لبی مرد چو در دشت غمت
سخن افتاد بسی دور میان من و تو
گر بدور من تو خسرو و شیرین بودی
میشدی منفعل از عشق عیان من و تو
وای ازان روز که در خلوت تنها ئیها
بود پوشیده بهم راز نهان من و تو
در جدایی گله تیمور ندارد از تو
چرخ افگنده جدایی بمیان من و تو