تا مرا حلقۀ گیسوی بتان یاد آید
مرغ دل در قفس سینه بفریاد آید
کرده ام از می جان شیشه دل را خالی
که مگر در برم آن شوخ پریزاد آید
منتظر در ره او باش که ناگاه مگر
بهر پرسیدن حال دل ناشاد آید
نتواند که کند شرح دل سخت ترا
بهر کاتب که اگر خامه فولاد آید
هست هر بیت چو فرزند بنزد شاعر
بعد مردن بکند آنچه ز اولاد آید
لب خاموش تو از گفتن بیجا بهتر
بتقابل اگرت حرف ز استاد آید
شاه تیمور بکوه غم شیرین دهنان
بمدد گاری من تیشه فرهاد آید