ای محو ماه رویت هر دم هزار دیده
همچون تو ماهرویی، کی روزگار دیده
ای بیتو روز روشن، چون شب سیاه تاکی
دور از تو خون ببارد، شبهای تار دیده
جوی ارم که سروش، پهلو زند بطوبی
سروی چو سرو قدت، کی در کنار دیده
باز آ که گشته ما را، در گلستان حسرت
بیروی لاله گونت، خوناب بار دیده
برآن سرم که بندم، چشم از تمام عالم
روزی اگر گشایم، بر روی یار دیده
هر لحظه دیده مالم، بر خاک آستانت
تا روشنی پذیرد، از آن غبار دیده
مست از شراب شوقت، تیمورشاه گردید
از تاب می تراشد، چون پر خمار دیده