ای دل ز درد عشق که بود اینچنین که دوش
چون ابر نو بهار ز غم می گریستی
بی روی یار زندگی ایدل چو مشکل است
در حیرتم که چون به شب هجر زیستی
دامن کشان ز تربت من چون گذر کنی
جانا چه میشود نفسی گر بایستی
نه حور نه پری نه بشر نه فرشته یی
در حیرتم ندانمت ای مه که چیستی
تیمور شاه بجان شده در هجر تو هنوز
واقف ز حال زار وی ای شوخ نیستی