کو طبیبی که دوای دل بیمار کند؟
چارۀ درد من ز لعل شکربار کند
گاه گاهی زمن غمزده آنشوخ بناز
از کرم پرسش احوال دل زار کند
هر سحر دیدۀ خورشید منور بادت
سیر گلزار تو از رخنۀ دیوار کند
میزند آب بسوز جگرت گریۀ شب
مرهم صبح علاج دل افگار کند
عکس فیض کرم شبنم گلزار رخت
قطرۀ اشک مرا گوهر شهوار کند
گر شود واقف گلهای سر کوی ترا
بلبل از رفتن خود توبه بگلزار کند
شاه تیمور بهنگام تماشای چمن
دیده راه محو نظر آن گل رخسار کند