دل شود روشن ز فیض رخشان صبح
غنچه می خندد ز باد لرزش دامان صبح
از گشود جبهه اش فیض سخاوت ظاهر است
دست امید من است و دامن احسان صبح
ز استان در گهش ایدل مرو جای دگر
میشود خورشید تابان هرکه شد در بان صبح
باد وقت صبح را در باغ فیض دیگر است
بشگفد گل از نسیم چهره خندان صبح
از کدورتهای عصیان خانه تاریک دل
میشود روشن ز عکس عارض تابان صبح
میشود از نعمت الوان عقبی بهرمند
هرکه از اخلاص دل بنشست اندر خوان صبح
شاه تیمور هر سحر از چشم تر غافل مباش
میزند دریای رحمت جوش از گریان صبح