ای مه چو مهمانم شوی، جانرا بقربانت کنم
ای نور چشم من بیا ، تا جا به چشمانت کنم
کی میرود آب حیات، از خاطر لب تشنگان
من کی فراموش ای صنم، چاه زنخدانت کنم
پنهان ز چشم مردمان ، تا باشی ای آرام جان
در چشم خود چون بینمت، از اشک پنهانت کنم
پیچد پریشانی مرا، از هر طرف چون زلف تو
هرگه که باد ای دلربا، زلف پریشانت کنم
جولان بمیدان کرده ای، روزی سمند ناز را
دل را ز شوق ای نازنین چون گوی چوگانت کنم
گریان شوم بی اختیار از حسرت بوسیدنش
از دور چون نظارۀ لب های خندانت کنم
بلبل بگفتا در چمن تیمور شاه دلدار را
از شوق دل گل چینیم و در جیب دامانت کنم