چون گل رخسار تو نشگفته گل در بوستان
آب رنگ روی تو برد آب رنگ بوستان
بوی گل روی تو و بی سرو قدت در چمن
گه کنم فریاد چون بلبل چو قمری که فغان
جان فدایت خون من از شوق می آید بجوش
ترک من چون بهر قتلم تیغ بندی درمیان
بسکه با صیاد کردم انس در کنج قفس
نه ز گلشن یادم آید یک نفس نه زاشیان
میدهی ای شوخ دلها پریشان را بباد
چون پریشان میکنی آن طرۀ عنبر فشان
بس بلند و پست دیدم نیست خود را هرگز پدید
چونتو آدم بر زمین، چونتو ملک بر آسمان
منفعل از قد و رخسار و خط و زلفت شوند
سرو گل ریحان و سنبل چون روی در گلستان
مینمایم نرم از افغان دل سخت ترا
مهربانت میکنم بر خویش ای نا مهربان
چون ن مه نو در غم ابروی تو تیمور شاه
گشت بیمار و ضعیف و زرد و زار و ناتوان