دلم به سینه ز دردت چو اضطراب کند
دوا طبیب ز لعل تو انتخاب کند
به سینه تیر تو تا از غضب رسیده، دلم
برای تیر دگر بهر خود شتاب کند
کشیده بر رخ خود او نقاب گیسو را
بحیرتم که چرا روز من حجاب کند
دوای درد دل من شود بناز اگر
بپرسش دل من حرف با صواب کند
کجا روم بکه گویم شکایتی از خویش؟
که لطف باد گران و بمن عتاب کند
به تیغ غمزه و شمشیر جور و خنجر کین
زبهر کشتن من یار اضطراب کند
تپیدن شۀ تیمور بیتو چندان است
که شرح او نتواند بهیچ باب کند