غیر درد عشق خوبان در دل من درد نیست
جزخیال او درجان غم پرورد نیست
لذت سیر بیابان را چه میداند که چیست
هرکسی در عشقبازی همچو مجنون فرد نیست
از زبان سفله بیرون میشود حرف سبک
حرف نا سنجیده گفتن از شعار مرد نیست
بی گل روی تو در گلشن بچشم و سینه ام
غیر اشک خون فشان گرم و آه سرد نیست
گر شود مجنون به نزد ما ندارد اعتبار
چهرۀ عاشق اگر در عشق خوبان زرد نیست
کی شود هرکس بچشم اهل بینش در حساب
دیده اش گر شش جهت چون مهره های نرد نیست
غم بود جایش شه تیمور در دلهای صاف
چهرۀ آئینه اکثر بی غبار و گرد نیست