گشته اند از جور گردون گلرخان پنهان بخاک
برده اند از حسرت دنیای دون حرمان بخاک
هر شب از یاد جمال چون مۀ تابان من
جبهه را تا صبحدم سودیم در هجران بخاک
هرچه از اسباب دنیا در کف جودت بود
بی تحمل هردو دست خویش را افشان بخاک
در غم هجران جانان قطره های اشک من
می فتد از چشم من چون گوهر غلطان بخاک
دیدۀ گریان ما از بهر روز عاقبت
گاهگاهی همچو باران میکند احسان بخاک
شرح نتوان کرد ظلم چرخ بد رفتار را
گشته اند از جور او پنهان بسی خوبان بخاک
کرده اند آخر شۀ تیمور زیر گل مقام
شهسوارانی که اینجا کرده اند جولان بخاک