باد سحر نقاب رخ غنچه باز کرد
بلبل ز عکس شعله آتش گداز کرد
بلبل ز بهر گل بچمن میکند فغان
گلچین چو دست جانب گلبن دراز کرد
هرگز بغیر روی گلت سوی گل ندید
چشمم ز نیک و بد بچمن امتیاز کرد
عشر تسرا کند قدمش باغ حشررا
هرکس بصدق خدمت اهل نیاز کرد
بلبل ز بهر گل شده شیرین سخن بباغ
مطرب ز بهر خاطر عشاق ساز کرد
بلبل فدای گل شد و قمری اسیر سرو
زاهد به قبله روی ز بهر نماز کرد
تیمور ترک من بجفا برده آن دلم
دل را اسیر طرۀ مشکین طراز کرد