تخم گل و ریاحین، تا بر زمین نهادند
مثلث گلی نروید چون بیقرین نهادند
گلها چو عارض او ، دیدند در گلستان
پژمرده از خجالت، سربر زمین نهادند
وصفت چو یافت شهرت ، بر بلبلان شیدا
از شوق، عندلیبان سر در کمین نهادند
هوشم ز سر پرید ، از دیدن جمالت
تخم گلیست نایاب ، تا بر زمین نهادند
هرکس چو دید رویت ، آشفته شد بمویت
برحسن گفتگویت ، جمله یقین نهادند
کین دلبری و خوبی ، از سرو و گل نروید
تو قرص آفتابی ، مه بر جبین نهادند
دل شد اسیر خویت جانم فدای مویت
خالی بلب چو عنبر، خوش عنبرین نهادند
از غیرت مه نو، بالای چشم جادو
در صورتت دو ابرو ، باهم قرین نهادند
از چشم شوخ مستت ، غوغا گرفته عالم
بر زلف عنبرینت، پیوسته چین نهادند
در گلشن جمالت ، صورت کشان قدرت
چشمان نرگسینت ، سحر آفرین نهادند
کردی سیه تو چشمان ، از شوق بهر قربان
پیشت همه غزالان ، سر در کمین نهادند
چون بنگری دهانش ، شرین بود زبانش
گویا که برگ گل را ، در انگبین نهادند
لعل است یا لبانت، قند است یا دهانت
موییست یا میانت، خوش بیقرین نهادند
گر تو چنین خرامی ، برطرف و باغ و بستان
عالم در انتظارت ، رو در کمین نهادند
نقاش چون تو سیفی ، دیگر نیافریده
ختم است بر تو خوبی بر کفر و دین نهادند
داری قبای گلگون ، در حالت سواری
گویا که آفتابی ، بر روی زین نهادند
ای مه جبین چگویم ، تا آمدی بسویم
خوبان دیگر از غم ، چین بر چین نهادند
چون شمع شاه تیمور، رخسار لاله رویان
برزخم سینه ریشان ، داغی چنین نهادند