تا که درد تو بجان من بیمار نشت
خنجری تیر مژه در دل افگار نشت
مکن ای زاهد بی عقل ملامت ما را
سر نوشتم شده است عشق بتان روز الست
همه در کعبه و بتخانه پرستند ترا
زاهد و برهمن و محتسب و باده پرست
هیچکس را نبود از تو بهر باب گریز
همه رو سوی تو دارند چه هشیار چه مست
زاهد و مفتی و ملا شده مست از چشمش
همه در کوی خرابات روند دست بدست
شاه تیمور نگارم دل مجنون مرا
برده در سلسلۀ زلف سیه فام ببست