هرگز نتوان یافتنم پیش تو راهی
سویت نتوان کرد هم از دور نگاهی
از چهره مکن حد قیاس غم دل را
کوه را نتوان کرد یقین و زن بکاهی
از آتش هجر تو جگر سوخت چگویم
بیرون شود هر دم ز دل سوخته آهی
با قد تو نسبت نکنم سرو چمن را
دادن نتوان نسبت گل را به گیاهی
گه گاه خوش است خاطرم از دیدن رویت
نا خوش شوم آندم که نبینم بتو گاهی
بیرون نشود ناله ز حسرت بجز از سر کویت
نتوان به ستم داد زدن جز سر راهی
از یاد جمالت شه تیمور چه خوش گفت
رنگین نتوان گفت چنین شعر بماهی