در دیده جا گرفتی بجای دگر مرو
ای نوردیده باز ز پیش نظر مرو
بهر چه باز بی سببی از برم روی
رنجیده از من ای بت بیداد گر مرو
مستی و بیقرار، خبردار خویش باش
در بزم غیر بهر خدا بیخبر مرو
باز همرهی مکن ای گل تو با رقیب
سوی چمن برای خدا اینقدر مرو
ای دوست ، جان بهم رهیت میکند سفر
رحمی بحال من کن و سوی سفر مرو
تیمور شاه ز درد تو بیمار و خسته است
میمیرد از برای تو کردم خبر مرو