در چمن وصف تو میگوید لب خندان گل
محو رخسار تو باشد دیدۀ حیران گل
با هزاران ناله و افغان به گلشن عندلیب
از خیال روی تو گوید سخن در شان گل
گشته از موح لطافت های آب رنگ و بو
دیدۀ خورشید، محو چهره تابان گل
سرو رعنا در گلستان گر بخوبی سر کشد
کی تواند یافت بیرون از خط فرمان گل
میشود چون بلبل شوریده بی برگ و نوا
هرکه شد مغرور عهد بسته پیمان گل
سرزنش ها کرد ما خار دیوار چمن
تا که دستم شد قرین چون برگ درد امان گل
طبع من از بس بود وحشت قرین تیمور شاه
میرمد در گلستان از سایۀ مژگان گل