گذشت عمر و نشد کام دل تمام، دریغ!
نیامد از لب اوبوسه یی بکام، دریغ!
گرفته فرح دل از بزم دوستان لیکن
ز دشمنان نگرفتیم انتقام، دریغ!
بیاد لعل تو از بهر قسمتم ساقی
نکرده بادۀ گلرنگ را بجام دریغ!
بیاد زلف و رخت تاتو رفتی از بر من
فغان و ناله کنم روز و صبح و شام دریغ!
مدام نافه ز زلف تو بوی می طلبد
نکرد نگهت از آن زلف مشک فام دریغ!
شد از وزیدن باد خزان شۀ تیمور
بهار گلشن رخسار او تمام دریغ!