تا گل روی تو چون شبنم و گل آب گرفت
صبرو آرام و سکون زین دل بیتاب گرفت
طرح میخانۀ دل را نگهت کرد خراب
چشم مخمور تو مستی ز می ناب گرفت
بسکه از یاد تو در سینه ندارم آرام
از دلم یاد تپش کورۀ سیماب گرفت
برده شمشیر نگاهت ز دلم تاب و توان
نیش مژگان تو از دیده رگ خواب گرفت
از حجاب گل رخسار تو در باغ توان
عرق شرم ز روی گل سیراب گرفت
نه آفتاب رخش ماه من نقاب گرفت
زشرم پرتو رخسارش آفتاب گرفت
چو خط سبز ترا دید در چمن از رشک
کشیده خط بزمین و بنفشه تاب گرفت
چوتاب کاکل مشکین زلف خود را دید
قرار و تاب و توان از دل خراب گرفت
دیده خواب نمی آیدم شب هجران
خیال چشم تو بر دیده ره خواب گرفت
زتاب آتش رویش دلم شه تیمور
بسان قطره سیماب اضطراب گرفت