مبادا دور تصویر تو از بتخانۀ چشمم
خیال جلوۀ روی تو بادا خانۀ چشمم
ز سودای تو دارم بسکه طرح وحشت از مردم
بود پیوسته مجنون تو در ویرانۀ چشمم
بود چون خانۀ رنگین منقش خالی از مردم
نشین یک لحظه بهر سیر در کاشانۀ چشمم
ترا اگر هست دوق می پرستی دلربای من
بیا بنشین دمی در گوشۀ میخانۀ چشمم
نگاهی جانب من کرده یی در حالت مستی
پر از میخانۀ چشم تو شد پیمانۀ چشمم
تماشا کن بیاد گوهر دندان سیرابش
بود هر دانۀ اشکم صدف در دانۀ چشمم
بچشمم هست تا شمع جمالش شاه تیمور
بود خیل ملک در آسمان پروانۀ چشمم