کی توانم که دمی بی رخت آرام کنم
نیم آن مرغ که پرواز دگر دام کنم
گر تو خود را زمن دل شده پنهان داری
بتصور نظرم بندم و او هام کنم
پای دیوانگیم بستۀ زنجیر تو بود
ور نه یک لحظه کجا تاب که آرام کنم
تا بدانی که چه آتش زده یی در عالم
من کیم خواهش وصل تو دلارام کنم
باشم از اول شب گریه کنان تا بسحر
سحر از هجر تو با آه و فغان شام کنم
آخر ای کعبه مقصود بمن رخ بنما
تا بدانم یکجا بیتو احرام کنم
چه شود گر ز سر لطف بیان فرمایی
که دگر روز بسودای او انجام کنم
گر برانی که چکنم بندۀ فرمان توام
ور بخوانی چه شود دگر بتو اجرام کنم
مددم گر بشود لطف خدا تیمور شاه
تا جهان را بدم تیغ خود اسلام کنم