ای حیرت صفات تو بند زبان ما
انگشت حیرت است زبان در دهان ما
جان میدهد نشان که تو در دل نشسته یی
زان دلنشین بود سخن دل نشان ما
ما ذره ایم و ذات تو خورشید قدر و شان
با قدر و شان او چه بود قدر و شان ما
خود را چه نام ذره نهد پیش آفتاب
محوست با وجود تو نام و نشان ما
ما در گمان کمیم مگر برق رحمت
نور یقین دهد بچراغ گمان ما
هر ذره بی زصنع تو خورشید عالم است
صنع تو را چه حاجت شرح و بیان ما
دارد امید اهلی دستان سرای تو
کز یاد دوستان نرود داستان ما